جودی آبوت درون من-1

ساخت وبلاگ
مثل این می‌مونه که توی یه جاده باشی. توی اون جاده به جز خودروی تو یه عالم خودروی دیگه هم هست. تو با حرکت بعضی از خودروها کاری نداری چون مقصد تو با مقصد اونا فرق می‌کنه. اما چشات مدام به اون خودروهاییه که می‌دونی دارن به همون مقصدی میرن که تو قصد رفتن به اونجا رو داری. تا یه جایی حرکت خودروهایی که جلوتر از تو هستن برات یه جور نیروی محرکه. تو رو ترغیب می‌کنه به حرکت. تو رو مطمئن می‌کنه که اگر اون ها رسیدن تو هم بالاخره به اون مقصد می‌رسی. فقط شاید یه کم دیرتر. اما بعد روزی می‌رسه که می‌بینی سرعت حرکت اون‌ها ناگهان خیلی بیشتر از سرعت حرکت تو شده. می‌بینی اونقدر از تو دور شدن که تو حتی دیگه نمی‌تونی یه تصویر کوچیک از اون‌ها ته جاده ببینی. اونجاست که دیگه اون خودروها نیروی محرک تو نیستن. تو رو متوقف می‌کنن. خوب که فکر می‌کنی می‌فهمی از اولش هم خودروی اون آدما با خودروی تو فرق می‌کرده. درسته که تو هم آرزوی رسیدن به همون مقصد رو داشتی اما شرایط رفتن به اونجا رو با این خودرو نداری. بذار یه مثال دیگه برات بزنم. فرض کن درختی هست به نام درخت آرزوها که همه آدما زیر اون درخت جمع میشن. از سرشاخه‌های این درخت آرزوهای زیادی آویزونه اما برای رسیدن دستت به اون‌ها حتماً باید زیر پات چهارپایه بلندی باشه. آدمایی کنار تو هستن که با تو هم‌خیال و هم‌هدفن اما چهارپایه‌های بلندی دارن. تو اصلا چهارپایه ای در اختیار نداری. اینطوریه که سال ها زیر اون درخت وایستادی و فقط الکی دستت رو به سمتش بلند کردی. من همیشه آدم رویاپرداز و خوشبینی بودم. انقدر که خیلی وقت‌ها لازم بود خیلی‌ها بهم یادآوری کنن منطقی فکر نمی‌کنم. حالا در شرایطی هستم که می‌بینم بعضی آرزوها انگار واقعاً به قد و قواره زندگیم نمیان. من م جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 45 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 23:37

شاید این فهمِ تازه یعنی کمی بزرگتر شدن. فهم اینکه دیگر نباید به روزهای نیامده دل ببندی. نباید از فکر و خیالِ روزهای دور، زیستن در زمان حال را فراموش کنی. نباید در شوق و اندوهِ شدن-نشدن های آینده غرق شوی. راستش را بگویم می خواهم از این به بعد به جای حرف زدن از آرزوهایی که اضلا نمی دانم روزی به آن ها برسم یا نه برای همین چندماه، برای همین امسال برنامه بریزم. شاید در این صورت به آرامش بیشتری برسم و بخشی از دل نگرانی های اضافی را از دوشم به زمین بگذارم و سبک تر پیش بروم. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 51 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 23:37

شاید بدم نمی آمد با یکی از هم کلاسی هایم به این سخنرانی بروم. اما فکر کردم وقتی حتی دیگر در دانشگاه نمی بینمشان چرا باید آن ها را به یک سخنرانی- آن هم بدون اعطای گواهی- دعوت کنم؟ این شد که با خواهرم رفتم. تا قبل از آنکه به ایستگاه هفت تیر برسیم هم جای نشستن داشتیم هم هوای داخل مترو خنک بود. اما از آنجا خط را عوض کردیم و افتادیم در مترویی شلوغ. دو ایستگاه بعد پیاده شدیم و بعد از یک پیاده روی کوتاه به کوچه ای که دنبالش بودیم رسیدیم. یک آقایی که شبیه چینی ها بود با لبخند گفت: درست آمده اید. همین جاست. تشکر کردیم و کمی جلوتر مرکز فرهنگی سفارت هند را پیدا کردیم. وقتی وارد شدیم جای نشستن نبود و سخنرانی رئیس پیشین مرکز تحقیقات فارسی در هند شروع شده بود. یک آقا دو صندلی خالی پیدا کرد و گفت یکی تان اینجا بنشیند، یکی هم آنجا. جای من دقیقا زیر بلندگو بود اما چاره نبود. هوای داخل سالن گرم بود. کولرها روشن بود اما شاید کفاف جمعیت حاضر را نمی داد. رایزن فرهنگی هند با خنده گفت اینجا هم مثل خاک هند گرم است. نشستیم و به موضوع جایگاه زبان فارسی در هند گوش سپردیم. از بعضی قسمت ها که برایم مهم تر بود یادداشت برداری کردم. سفیر کبیر هند را هم دیدیم. سخنرانی که تمام شد در گوشه ای از مهمانان پذیرایی کردند و ما مسیرِ رفته را برگشتیم. از مترو پیاده شدیم تا سوار تاکسی شویم. اواسط راه به یکی از موکب های حسینی رسیدیم. داشتند به رهگذران شربت تعارف می کردند. راننده از مسافران پرسید مایلند ماشین را نگه دارد تا شربت بگیرد؟ و همه قبول کردند. شربت های خنکِ نذری در یک عصر گرم تابستانی بین مسافران پخش شد. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 46 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 23:37

ظهر بود. دیدم کشتی بادبانی ام در کیسه زباله است. آرام بیرون آوردمش. دکل عقبی و تیرکش شکسته بود. نخ ها به هم پیچیده بودند. بادبان ها کثیف بودند و بعضی قلاب ها نبودند. خیلی وقت بود که نمی دانستم این کشتی کجاست. مادرم رسید و گفت: این دیگر خیلی کهنه شده. درست نمی شود. مشکل اصلی دکل و تیرکش بودند. نمی دانستم می خواهم با آن چه کنم اما تصمیم گرفتم برای تعمیرش تلاشم را بکنم. اول با دستمال و پنبه و گوش پاک کنِ مرطوب قسمت های مختلف آن را پاک کردم و غبارش را گرفتم. رفتم سراغ دکل. می دانستم با چسب مایع وصل نمی شود اما باز هم امتحان کردم. کارساز نبود. چندان هم راه دست نبود و انقدر اجزایش ظریف بودند که با کلی احتیاط باید روی آن کار می کردم تا مبادا جای دیگری بشکند. رفتم سراغ چسب برق. با قیچی چند رشته باریک از چسب بریدم و به برخی قسمت های دکل که دستم می رسید چسباندم. کمی ثابت ایستاد. این شد که رفتم سراغ باز کردن نخ ها از یکدیگر و اتصالشان به جای درستشان. کار زمان بری بود. هر نخ که در جای درست خود قرار می گرفت استواری دکل شکسته هم بیشتر می شد. اما جای سه قلاب فلزی در بدنه کشتی خالی بود و نمی دانستم نخ های آن بخش را به کجا ببندم. به ذهنم رسید بروم و با دم باریک سه منگنه را به شکل قلاب دربیاورم. این کار را کردم و آن ها را در سوراخِ قلاب ها نشاندم و نخ ها به قلاب های جدید متصل شدند. دیگر مشکل چندانی نداشت جز اینکه بادبان هایش چرک بودند. نمی توانستم بشورمشان. نه پارچه ها باز می شدند نه می شد کل کشتی را داخل تشت آبی فرو ببرم. این کار احتمال باز شدن چسب های سایر نواحی را بیشتر می کرد. داخل ظرفی، آب و مایع دست شویی را قاطی کردم و روی بادبان ها جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1402 ساعت: 18:23