مثل این میمونه که توی یه جاده باشی. توی اون جاده به جز خودروی تو یه عالم خودروی دیگه هم هست. تو با حرکت بعضی از خودروها کاری نداری چون مقصد تو با مقصد اونا فرق میکنه. اما چشات مدام به اون خودروهاییه که میدونی دارن به همون مقصدی میرن که تو قصد رفتن به اونجا رو داری. تا یه جایی حرکت خودروهایی که جلوتر از تو هستن برات یه جور نیروی محرکه. تو رو ترغیب میکنه به حرکت. تو رو مطمئن میکنه که اگر اون ها رسیدن تو هم بالاخره به اون مقصد میرسی. فقط شاید یه کم دیرتر. اما بعد روزی میرسه که میبینی سرعت حرکت اونها ناگهان خیلی بیشتر از سرعت حرکت تو شده. میبینی اونقدر از تو دور شدن که تو حتی دیگه نمیتونی یه تصویر کوچیک از اونها ته جاده ببینی. اونجاست که دیگه اون خودروها نیروی محرک تو نیستن. تو رو متوقف میکنن. خوب که فکر میکنی میفهمی از اولش هم خودروی اون آدما با خودروی تو فرق میکرده. درسته که تو هم آرزوی رسیدن به همون مقصد رو داشتی اما شرایط رفتن به اونجا رو با این خودرو نداری. بذار یه مثال دیگه برات بزنم. فرض کن درختی هست به نام درخت آرزوها که همه آدما زیر اون درخت جمع میشن. از سرشاخههای این درخت آرزوهای زیادی آویزونه اما برای رسیدن دستت به اونها حتماً باید زیر پات چهارپایه بلندی باشه. آدمایی کنار تو هستن که با تو همخیال و همهدفن اما چهارپایههای بلندی دارن. تو اصلا چهارپایه ای در اختیار نداری. اینطوریه که سال ها زیر اون درخت وایستادی و فقط الکی دستت رو به سمتش بلند کردی. من همیشه آدم رویاپرداز و خوشبینی بودم. انقدر که خیلی وقتها لازم بود خیلیها بهم یادآوری کنن منطقی فکر نمیکنم. حالا در شرایطی هستم که میبینم بعضی آرزوها انگار واقعاً به قد و قواره زندگیم نمیان. من م جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 45 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 23:37